۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم ناز
بنياد مکن تا نکَني بنيادم
مي مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فريادم
زلف را حلقه مکن تا نکُني در بندم
طره را تاب مده تا ندهي بر بادم
يار بيگانه مشو تا نبري از خويشم
غم اغيار مخور تا نکني ناشادم
رخ برافروز که فارغ کني از برگ گُلم
قد برافراز که از سرو کني آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزي ما را
ياد هر قوم مکن تا نروي از يادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شيرين منما تا نکني فرهادم
رحم کن بر من مسکين و به فريادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فريادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روي
من از آن روز که در بند توام آزادم

۲ نظر:

محـمد گفت...

من این وبلاگتون رو بیشتر دوست دارم
این شعر حیرت انگیز برای من بهترین عاشقانه تاریخ ادبیاته

Universal Emptiness گفت...

ورژن نامجو رو که شنیدید ؟

Powered By Blogger