۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه


۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

Oh Yoko!


Yoko & John Lennon


In the middle of the night,
در نيمه هاي شب
In the middle of the night I call your
name,
در نيمه هاي شب من نام تو را مي خوانم
Oh Yoko,
اوه ، يوکو
,Oh Yoko
اوه ، يوکو
My love will turn you on,
عشق من تو را برانگيخته خواهد کرد
In the middle of the bath,
در ميانه استحمام کردن
In the middle of the bath I call your name,
در ميانه استحمام کردن من نام تو را مي خوانم
Oh Yoko,
اوه ، يوکو
Oh Yoko,
اوه ، يوکو
My love will turn you on,
عشق من تو را برانگيخته خواهد کرد
,In the middle of a shave
در نيمه های تراشيدن ريش
In the middle of a shve I call your name,
در نيمه های تراشيدن ريش من نام تو را مي خوانم
Oh Yoko,
اوه ، يوکو
Oh Yoko,
اوه ، يوکو
My love will turn you on,
عشق من تو را برانگيخته خواهد کرد
In the middle of a dream,
در نيمه هاي رويا In the middle of a dream I call your name,
در نيمه هاي رويا من نام تو را مي خوانم
Oh Yoko,
اوه ، يوکو
Oh Yoko,
اوه ، يوکو
My love will turn you on,
عشق من تو را برانگيخته خواهد کرد
In the middle of a cloud,
در ميان مه
In the middle of a cloud I call your name,
در ميان مه من نام تو را مي خوانم
Oh Yoko,
اوه ، يوکو
Oh Yoko,
اوه ، يوکو
My love will turn you on,
عشق من تو را برانگيخته خواهد کرد
Oh Yoko,
اوه ، يوکو
Oh Yoko,
اوه ، يوکو
Oh Yoko,
اوه ، يوکو
Oh Yoko,
اوه ، يوکو
Oh Yoko.
اوه ، يوکو

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

Tired Of Being Sorry


I don't know why
نمی دانم چرا

You want to follow me tonight
تو می خواهی ا مشب مرا تعقیب کنی

When in the rest of the world
زمانی که دنیا در خواب است

With you whom I've crossed and I've quarreled
با تو من بداخلاق و پرخاشگرم

Let's me down so
اجازه بده که تمام کنم

For a thousand reasons that I know
به هزاران دلیل که می دانم

To share forever the unrest
سهیم شو برای اضطراب همیشگی
With all the demons I possess
با همه بدیها که من دارم

Beneath the silver moon
زیر ماه نقره ای

Maybe you were right
ممکن است حق با تو باشد

But baby I was lonely

اما عزیزم ، من تنها بودم

I don't want to fight

نمی خواهم با تو نزاع کنم

I'm tired of being sorry
من از شرمنده بودن خسته ام

8th and Ocean Drive
هشت و جاده کنار اقیانوس
With all the vampires and their brides
با تمامی خفاشان و پرندگان

We're all bloodless and blind
همه ما بی جان و کوریم

And longing for a life
و مشتاقیم برای زندگی

Beyond the silver moon

فراسوی ماه نقره ای

Maybe you were right
ممکن است حق با تو باشد

But baby I was lonely
اما عزیزم ، من تنها بودم
I don't want to fight
نمی خواهم با تو نزاع کنم

I'm tired of being sorry
من از شرمنده بودن خسته ام

Crying out for you
اشک هایم برای تو پایان یافته

No one sees me
هیچکس مرا نمی بیند

But the silver moon

اما ماه نقره ای

So far away – so outer space
چه دور است – در فراتر از فاصله

I've trashed myself – I've lost my way
من خودم را کاملا نابود کرده ام – من راهم را گم کرده ام
I've got to get to you got to get to you
من عادت کرده بودم به بدست آوردن تو، عادت کردن به بدست آوردن تو
Maybe you were right
ممکن است حق با تو باشد

But baby I was lonely
اما عزیزم ، من تنها بودم

I don't want to fight
نمی خواهم با تو نزاع کنم

I'm tired of being sorry
من از شرمنده بودن خسته ام

I'm standing in the street
کنون من در خیابان ایستاده ام

Crying out for you
اشک هایم برای تو پایان یافته است

No one sees me

هیچکس مرا نمی بیند
But the silver moon
اما ماه نقره ای مرا می بیند

(lalalala till end)Maybe you were right
ممکن است حق با تو باشد

But baby I was lonely
اما عزیزم ، من تنها بودم

I don't want to fight
نمی خواهم با تو نزاع کنم

I'm tired of being sorry
من از شرمنده بودن خسته ام

I'm standing in the street

کنون من در خیابان ایستاده ام

Crying out for you

اشک هایم برای تو پایان یافته است

No one sees me
هیچکس مرا نمی بیند

But the silver moon

اما ماه نقره ای


۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

تدفين در اٌرنان


احتمالا ًمشهورترين كار كوربه تدفين در اُرنان است.
تصوير 17- گوستاو كوربه، سنگ‌شكنان، 1849،
رنگ‌روغن روي بومنقاشي كوربه بر اساس چيزي كه او در تدفين عموي بزرگش مشاهده كرد، باعث به وجود آمدن اولين شاهكار وي در سبك رئاليست گرديد. در سپتامبر 1848 او تدفين عموي بزرگ خود در اُرنان را انجام داده و بعدها مراسم اين تدفين را بر بوم عظيمي نقاشي كرد. او از مردمي كه درتدفين حضور داشتند به عنوان مدلهايي براي نقاشي استفاده كرد كه اين كار خود ابداعي به شمار مي‌رفت.پيش از اين ، الگوها با عنوان بازيگراني براي نشان دادن زندگي مردم در زمانهاي ديگر مورد استفاده قرار مي‌گرفتند همانطور كه كوربه نيز افراد بسياري را در رويدادهاي متفاوت به تصوير كشيد. اين زمينه ساز بروز ديدي واقع‌گرايانه در آثار كوربه بود نسبت به شهروندان اُرنان و مردمي كه كوربه مي‌شناخت و اين ديد را به تماشاگر مي‌داد كه چگونه اين افراد شبيه مردم اُرنان هستند. اين نقاشي سبب اعتراض منتقدان وعموم مردم شد. اين تابلو كاري بزرگ، در اندازة 10×22 فوت بود و يك مراسم تدفين در شهرستان را نشان مي‌داد، چنانكه نقاشان ممكن است تصويري از يك مراسم تدفين باشكوه را ترسيم كنند البته پرداختن به يك رويداد معمولي غير عادي بود كه سبب مي‌شد موضوع مانند چيزي با اهميت و بزرگ در نظر گرفته شود چنانچه كه در مورد نشان دادن خاندان سلطنتي متداول بود. اين شيوه نقاشي كه از مناظر عادي و پيش پا افتاده استفاده مي‌كند علاقه مردم را به طور فزاينده‌اي نسبت به كار واقع‌گرايانه افزايش مي‌دهد و بدين ترتيب فراواني خيالپردازي رو به انحطاط رمانتيسم محبوبيت خود را از دست داده و مردم خواهان موضوعاتي واقعي‌تر و در چارچوب زندگي روزمره هستند. كوربه اين كار را به عنوان موضوع تدفين عمويش مورد توجه قرار نداد. اين در واقع تدفيني براي رمانتيسم به عنوان يك سبك بود همچنانكه خود كوربه گفته بود «به خاك سپاري در اُرنان، در واقع تدفين رُمانتيسم بود».(http://www.wikipedia.org/Gustave- Courbet)

Dance me to the end of love


۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه


افسانه باران در ايران


سرزمين ايران هميشه با کمبود باران روبرو بوده است. افسانه هاي ايراني نيز از مبارزه مردم اين سرزمين با خشکسالي گفتگو مي کنند. افسانه باران در ايران، افسانه اي است که با بهره گيري از افسانه نبرد ديو خشکي و فرشته بارن که در يشت ها و بندهش آمده است نوشته شده است.
***
آسماني را که هرمزد آفريد، آبي آبي بود.اين آسمان آبي و بزرگ پر از ستاره هاي درخشان و زيبا بود، ستاره هاي خوشبختي که آغاز هربامداد و رسيدن هر شام، بهانه اي براي خوشحاليشان بود.ستاره ها، سربازهاي دنياي نور بودند.هرمزد خداي خدايان در هر گوشه اي از آسمان، سرداري بر ستاره ها گمارده بود.تيشتر سردار ستاره هاي شرق و خداي باران بود.او زيبا و نيرومند، درخشان و مهربان بود.تيشتر سربازهايش را خيلي دوست داشت، يک بيک آنها را خوب مي شناخت، با اينکه سربازهايش بسيار بودند نامهاي هر يک را به خوبي مي دانست و از کارهايي که توانايي انجامش را داشتند آگاه بود. تيشتر آنقدر ستاره ها را خوب مي شناخت که تنها از نور آنها مي فهميد که غمگين هستند يا خوشحال.تيشتر مي دانست سربازهايش چه چيزهايي را دوست دارند و از چه چيزهايي بدشان مي آيد، گاهگاهي به خانه آنها مي رفت و به درد دلهايشان گوش مي داد.تنها ستاره ها نبودند که تيشتر را دوست داشتند، گياهها، درياها، آبشارها، کشتزارها، کشاورزها و بچه ها هم او را دوست داشتند.تيشتر خيلي کارها بلد بود که انجام بدهد. او به روي زمين باران مي باراند و همراه با آن تخم گياهان گوناگون را فرو مي ريخت و زمين را سرسبز مي کرد و در آن کشتزارهاي بسيار، چمن زارها و جنگلهاي زيبا به وجود مي آورد تا انسانها، پرنده ها و چهارپايان با آسايش و خوشي زندگي کنند.


تيشتر براي اينکه شناخته نشود در يک آن شکل عوض مي کرد. او مي دانست که اگر اهريمن و ديو خشکي او را بشناسند نمي گذارند باران بباراند و سرسبزي را به زمين و مردم هديه دهد.تيشتر گاهي بصورت پسر پانزده ساله اي در مي آمد، بلند بالا و نيرومند، زماني به شکل گاوي سپيد مي شد با شاخ و سم زرين و گاهي هم خودش را به صورت اسبي سفيد با يال و دم و سم زرين در مي آورد.


او با نور پرواز مي کرد. از اين سوي آسمان به آن سوي آسمان مي رفت و به زمين نگاه مي کرد تا ببيند زمين سرسبز است يا خشک. اگر زمين باران مي خواست تيشتر به کنار دريا فرود مي آمد. موجها که خداي باران را مي شناختند با ديدنش روي هم مي غلتيدند و فرياد مي زدند: «تيشتر آب مي خواهد تا باران بسازد و به همه جاي زمين بباراند و آنرا سرسبز کند.»دريا بخورشيد مي گفت: «اي خورشيد با شکوه، روي تن من گرم بتاب تا آبها بخار شوند، تيشتر آب مي خواهد.»خورشيد فرياد دريا را مي شنيد و گردونه اش را وسط آسمان نگهميداشت و دريا را گرم مي کرد. آبها که گرمشان مي شد آرام آرام بخار مي شدند و از روي دريا بلند مي شدند.تيشتر آن بخارها را روي هم جمع ميکرد و بهم مي فشرد و ابر درست مي کرد. بعد از اين ابرها جام بزرگي مي ساخت و با اين جام هربار به اندازه يک رودخانه آب از دريا مي کشيد و به باد مي سپرد و مي گفت: «اي برادر، اي باد، تو اين آبها را به آسمان ببر و از آنجا بروي زمين بباران تا زمين سرسبز شود، گلها از خواب بيدر شوند، انسانها، چهارپايان و پرنده ها غذا پيدا کنند.»



جام ابر سنگين بود. باد به دور خودش مي پيچيد و با زحمت جامهاي ابر را بلند مي کرد و به طرف آسمان مي برد. دريا، خورشيد، تيشتر و باد به هم کمک مي کردند و باران مي ساختند و بروي زمين مي ريختند.باران بروي زمين مي ريخت و به گوش زمين مي خواند: «بيدارشو، بيدارشو.» زمين نفسي تازه مي کرد و تنش را با آب باران مي شست.قطره هاي باران روي درختها مي نشستند و زمزمه مي کردند: «اي درختهاي سيب و آلبالو شکوفه کنيد.» و سپس به شاهپرکهاي سفيدي که روي چمن پخش شده بودند نزديک مي شدند و شاهپرکهاي سفيد هم تا قطره هاي باران را مي ديدند دست جمعي و آرام بلند مي شدند و روي گلها مي نشستند. باران به در کلبه روستائيان مي کوبيد و فرياد مي زد: «خواب بس است.» و بچه هاي روستايي در کلبه را باز مي کردند و پابرهنه بدنبال باران مي دويدند.اما اهريمن و ديوهاي خشکي از باران و سرسبزي بدشان مي آمد. مي خواستند رودخانه ها و چشمه ها خشک شوند.دلشان براي ماهيها و گلها نمي سوخت. آنها مي خواستند خوشه هاي گندم خشک شود تا نان پيدا نشود و همه مردم گرسنه بمانند. اهريمن و ديوها در پي فرصت بودند تا تيشتر خداي باران را از بين ببرند. اگر آنها موفق مي شدند تيشتر را از بين ببرند، سرسبزي زمين هم از بين مي رفت، آنوقت زمين از بي آبي ترک مي خورد، کشتزارها خشک مي شد، گلها يکي يکي مي پژمرد، کشاورزان بيکار کنار کشتزارهاي بي محصول مي نشستند و پرنده ها، چهارپايان هم چيزي براي خوردن پيدا نمي کردند.ولي تيشتر خداي باران نمي گذاشت که اهريمن و ديوها سرسبزي را از زمين بگيرند. او با تمام ديوهاي خشکي مي جنگيد، پس تصميم گرفت آنقدر باران بروي زمين بباراند که اثري از مار و کژدم و حشرات که اهريمن با خود بروي زمين آورده بود نماند.تيشتر تصميم خودش را با ستاره ها درميان گذاشت و از آنها خواست که به او کمک کنند و ستاره ها که با گلها دوست بودند و دلشان نمي خواست گلها از بين بروند قول دادند که به او کمک کنند.
تيشتر خود را بصورت پسري درآورد، پسري زيبا و نيرومند و در سراسر آسمان پرواز کرد و آبهايي را که در جام سحرآميز ابر بود بروي زمين پاشيد.اپوش ديو خشکي ديد که باران بدون درنگ مي بارد و مي بارد. به اين سو و آن سو نگاه کرد، چيزي نديد. سرش را بالا کرد پسر جواني را ديد که ميان ابرها پرواز مي کند و باران مي باراند. اپوش بسرعت پيش اهريمن رفت و به اهريمن گفت: «اي اهريمن مي بيني چطور باران مي بارد؟ جه کسي جز خداي باران مي تواند اين طور بباراند.» اهريمن از سوراخ خودش بيرون آمد و بسوي آسمان نگاه کرد و فهميد که اين پسر جوان بايد همان تيشتر خداي باران باشد. اهريمن و اپوش زماني دراز با هم حرف زدند، سرانجام تصميم گرفتند که اپوش به جنگ تيشتر برود و او را به بند بکشد.اپوش خود را بصورت پسري درآورد، پسري نيرومند که نه زيبا بود و نه مهربان. اپوش بدنبال تيشتر مي دويد ولي به او نمي رسيد. نه شبانه روز گذشت. آغاز روز دهم بود که به نزديک تيشتر رسيد. تيشتر نگاهي به پشت سرش انداخت و چون ديد اپوش به او نزديک شده است فورا شکل خودش را عوض کرد و بصورت گاوي درآمد، گاوي سپيد، نيرومند با سم و دم طلايي بلند و شاخ زرين. باز ميان نور پرواز کرد و با جام سحرآميز ابر به روي زمين باران باراند. اپوش گيج شده بود اما توانست دوباره تيشتر را پيدا کند، پس او هم خودش را اين بار به صورت گاوي درآورد اما نه زيبا بود و نه مهربان. اپوش به دنبال تيشتر مي دويد. روز به شام مي انجاميد. تيشتر روي ابرها مي خوابيد و خستگي درمي کرد و تا اپوش به اونزديک مي شد به ميان نور مي رفت و از چشم اپوش ناپديد مي شد. ابرها به دنبال تيشتر حرکت مي کردند.


ستاره ها براي تيشتر دست مي زدند و فرياد مي کشيدند و اپوش عصباني به دنبال تيشتر مي دويد و نمي توانست او را بگيرد. ده شبانه روز گذشت. تيشتر ايستاد تا اپوش به او برسد و اپوش که فکر مي کرد خودش تند دويده است خيلي خوشحال شد اما تا خواست تيشتر را بگيرد، تيشتر شکلش را عوض کرد و به شکل اسبي درآمد، اسبي سفيد و نيرومند، زيبا با يالهاي طلائي، با چشمهاي درشت و سياه. اپوش از خشم غريد و خود را به صورت اسبي درآورد، اما اسبي بود سياه، بي يال، بي دم و با چشمهايي که برنگ آبهاي مرداب بود.


باد به شکل مردي بلند بالا و روشن، کفش هاي چوبي اش را بپا کرد و به روي زمين آمد. باد به سرعت به دور خودش چرخيد. با چرخش او ذرات هوا چرخيدند. ذرات نور چرخيدند، ذرات آب چرخيدند و روي هم غلتيدند. رودها و چشمه ها به وجود آمد. رودها از چشمه ها جدا شدند و از سرکوه هاي بلند با هم مسابقه گذاشتند تا به گوديها رسيدند. روي آبهايي که در گوديها بود ريختند و دريا شدند.
تيشتر، اسب سفيد و زيبا به آرامي از ميان نور و ابر مي گذشت. ستاره ها يکي يکي پشت او مي پريدند و سواري مي گرفتند. تيشتر به روي زمين باران مي باراند و اپوش تنها و خشمگين به دنبال تيشتر مي دويد.ستاره ها تا مي ديدند اپوش نزديک مي شود فرياد مي زدند: «آمد، آمد.» تيشتر هم زود به ميان نور مي رفت و از چشم اپوش ناپديد مي شد. اپوش ناراحت مي غريد و بدنبال تيشتر مي دويد. ده شبانه روز گذشت. تيشتر از آسمان به زمين نگاه کرد، ديد باران زمين را خيس کرده است و زمين از شدت باران ترک خورده است و در آن گوديهاي بسيار بوجود آمده است. تيشتر خوشحال به ميان نور رفت.اما هنوز زهر حشرات، مارها و کژدم ها روي زمين باقي بود. تيشتر تصميم گرفت باز باران بباراند، و زهرها را از روي زمين پاک کند. آبها که در ابرهاي آسمان بود تمام شده بود، پس تيشتر به شکل اسبي سفيد و زيبا به کناره دريا فرود آمد تا به ياري او جامهاي ابر را به آسمان ببرد. موجهاي دريا که او را مي شناختند، خوشحال خودشان را به او رساندند. اپوش که در يک لحظه دست از دنبال کردن تيشتر برنمي داشت به شکل اسبي سياه و زشت به کناره دريا آمد و به سوي تيشتر حمله کرد.تيشتر غافلگير شد ولي خودش را نباخت و تيشتر و اپوش با هم گلاويز شدند.شنهاي ساحلي به هوا برخاست و هوا تيره شد، آنقدر شن روي تن تيشتر نشست که سفيدي تن تيشتر به رنگ خاکستري درآمد. چشمهاي ديو خشکي برق ميزد. تيشتر خسته شده بود. ستاره ها نگران بودند، ستاره ها غمگين بودند. بعضي از آنها از ترس صورتشان را با تکه هاي ابر پوشاندند. بار ديگر صبح شد. گردونه خورشيد وسط آسمان رسيد ولي هنوز اپوش و تيشتر با هم مي چنگيدند.

عرق از پيشاني تيشتر به چشمهايش مي ريخت و آنها را مي سوزاند ولي دست از نبرد برنمي داشت.سه تا سحر آمد. سه تا شب گذشت اما اپوش و تيشتر همينطور نبرد مي کردند. با وجود اينکه تيشتر نيرومند بود، خسته شده بود، چون ماهها بود براي اينکه بروي زمين باران بباراند، حتي يک لحظه هم نيارميده بود و نمي توانست از خودش دفاع کند. اپوش تيشتر را بروي خاک کشاند. تيشتر از ديو خشکي شکست خورد و از ميدان کارزار گريخت. اپوش ديو خشکي پيروز شده بود. حالا مالک درياها او بود و کسي حق نداشت از دريا آب بردارد.تيشتر فقط از شکست خودش ناراحت نبود، دلش براي پرنده ها مي سوخت که دسته دسته مي مردند. تيشتر براي خوشه هاي گندم نگران بود که نارس مي خشکيدند. او به فکر شاليزارهايي مي افتاد که از بي آبي له له ميزدند و زمين که تشنه چشم به آسمان دوخته بود و جنگلهايي که از گرما آتش مي گرفتند. فقط تيشتر ناراحت نبود، با شکست او آب تمام چشمه ها و رودها خشک شدند. دريا از حرکت بازايستاد، شکوفه ها باز نشده روي زمين ريختند، دامن نازک شاهپرکها از اشک خيس شد، گاوها گياهي براي خوردن پيدا نکردند، چشمهايشان پر از اشک بود و بدون اينکه مژه بزنند به دور دست نگاه مي کردند. بزغاله ها حال و حوصله بازي نداشتند، هيچ کس حرف نميزد، نه گنجشکها و نه نسيم.


تيشتر غمگين سرش را پائين انداخت. نسيم، آرام شن ها را از يال طلايي او برگرفت. خورشيد جبه طلايي اش را روي دوش او انداخت تا گرمش کند و ستاره ها دور او را گرفتند. اما هيچ يک نتوانستند او را خوشحال کنند.


او نيرويش را از دست داده بود. زير لب مي گفت: «شايد ديگر انسان، پرنده، چهارپا، گياه مرا دوست ندارند. حتما مرا فراموش کرده اند، يادشان رفته است که من باعث سرسبزي زمين بودم. اگر يکبار ديگر بشنوم که دصايم مي کنند، يا زا من ياري مي خواهند، نيرومند مي شوم و ديو خشکي را شکست مي دهم.»نه تيشتر، نه انسان، نه پرنده، نه گياه نمي دانستند که چقدر همديگر را دوست دارند.



اما از دست روي دست گذاشتن که کار درست نمي شد. کشاورزها از کنار کشتزارهاي خشک بلند شدند و به طرف کوه رفتند. مرغهاي دريايي به سوي کوههاي بلند پرواز کردند، آنقدر دور رفتند که از چشم ناپديد شدند. شاهپرکها هم اشکهايشان را پاک کردند و به دنبال مرغهاي دريايي پرواز کردند. بزغاله ها هم دست بره ها را گرفتند که موقع بالا رفتن از کوه ليز نخورند. گاوها و گوسفندها به طرف کوه راه افتادند. هنگامي که همه يک جا جمع شدند، هرمزد خداي خدايان را صدا زدند و گفتند: «اي هرمزد، به ما باران بده. ما تشنه ايم، زمين از بي آبي مي ميرد. ما به تيشتر محتاجيم. ما او را دوست داريم.»صداي انسان، چهارپا، پرنده و گياه در آسمان مي پيچيد. تيشتر صداي آنها را شنيد. هرمزد هم صداي آنها را شنيد. تيشتر با خوشحال از جا بلند شد و فرياد زد: «اي هرمزد، تو صداي آفريدهاي خويش را بشنو. تو مرا ياري ده تا بر ديو خشکي پيروز شوم.»


و هرمزد که آفريده هاي خود را خيلي دوست داشت به تيشتر گفت: «اي تيشتر من به تو نيروي ده شتر، ده اسب، ده گاو، ده کوه و ده رود مي دهم. تو پيروز مي شوي. بار ديگر به جنگ ديو خشکي برو.»تيشتر خوشحال شد. از جايش برخاست. او به پيکر اسب سفيدي بود اما نيرومندتر از پيش، آنقدر نيرومند که تپه هاي شني زيرپايش فرو مي ريخت و آنقدر بلند که بلندترين موجها به زانويش مي رسيد. تيشتر به کنار دريا فرود آمد.
اپوش اسبي را ديد که خيلي شبيه تيشتر بود اما بسيار بزرگتر و نيرومندتر از پيش. اپوش خيلي ترسيد. نميدانست چکار کند. پشت تپه شني پنهان شد. تيشتر او را ديد، پايش را بلند کرد و روي تپه گذاشت. تپه شني فرو ريخت. اپوش نمي دانست به کجا فرار کند. تيشتر بسوي اپوش رفت. اپوش به سرعت مي دويد ولي تيشتر باگام کوتاهي که برداشت به او رسيد.
سرانجام تيشتر اپوش را گرفت. اپوش زير سم هاي تيشتر افتاد. پيکر اپوش پر از گرد و خاک شده بود. اپوش به تيشتر التماس کرد و تيشتر خوب مي دانست که ديو خشکي دروغ مي گويد و هروقت فرصتي بدست آورد جهان را خشک مي کند. پس اپوش را بلند کرد به آن طرف درياها پرت کرد.دريا از آن تيشتر خداي باران شد.ناگهان تمام جامهاي ابر به سوي زمين وارونه شد. باران باريد، باران... زمين تشنه سيراب شد. موجهاي دريا برخاستند تا صورت تيشتر را بهتر ببينند. قطره هاي باران بروي تن خسته تيشتر نشست تا خستگي را از تن او بدر کند. رودها تندتر دويدند تا به دريا برسند و ببينند چرا دريا مي خروشد.تيشتر به سوي دريا رفت، باز جامهاي ابر را از آب پر کرد و به باد سپرد. باد، با خوشحالي پيش دويد و جامهاي ابر را به دوش کشيد و به طرف آسمان برد. عرق از سر و صورت تيشتر مي ريخت. او خسته شده بود اما دست از کار برنمي داشت. آسمان پر از جامهاي ابر بود.
تيشتر به آسمان نگاه کرد، تمام ابر بود. صداي رعد يک لحظه قطع نمي شد. آسمان برق ميزد و همه آفريده ها چشم به آسمان دوخته بودند.باران به بام خانه ها نشست، به شيشه پنجره ها زد و آواز خواند: «اي انسان، اي پرنده، اي گياه، اي چهارپا، تيشتر پيروز شده است.»
نویسنده: مه دخت کشکولی
نقاش: حسین محجوبی
اسلایدهای رنگی: ناصر براهمی
صفحه آرا: هوش آذر آذرنوش
ناشر: انتشارات رادیو تلویزیون آموزشی
سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران
چاپ اول: بهمن ۲۵۳۵
تعداد: پانزده هزار جلد
چاپ: شرکت افست سهامی عام تهران
بها: با کاغذ معمولی ۶۵ ریال - با کاغذ اعلا ۷۵ ریال

۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

Remember The Time


michael jackson

Remember The Time

Do You Remember
بیاد می آوری


When We Fell In Love
زمانی که عاشق شدیم


We Were Young
ما جوان بودیم


And Innocent Then
و معصوم آن زمان


Do You Remember
بیاد می آوری


How It All Began
چگونه همه آنها اغاز شدند


It Just Seemed Like Heaven
مثل بهشت به نظر می آمد


So Why Did It End?
پس چرا پایان یافت؟
Do You Remember
بیاد می آوری


Back In The Fall
به برگ ریزان برگرد


We'd Be Together
ما با هم خواهیم بود


All Day Long
تمام طول روز


Do You Remember
بیاد می آوری


Us Holding Hands
دستان همدیگر را می گیریم


In Each Other's Eyes
در چشمان هم‌دیگر


We'd Stare
خیره می شویم


(Tell Me)


به من بگو
Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We Fell In Love
که ما عاشق شدیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We First Met
که برای اولین بار یکدیگر را دیدیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We Fell In Love
که ما عاشق شدیم


Do You Remember The Time


زمانی را بیاد می آوری


Do You Remember
بیاد می آوری


How We Used To Talk
که چگونه صحبت می‌کردیم


(Ya Know)
آری می دانی


We'd Stay On The Phon
با تلفن بایکدیگر می ماندیم


At Night Till Dawn
از شب تا سپیده دم


Do You Remember
بیاد می آوری


All The Things We Said Like
همه آن چیزهایی که ما گفته بودیم مانند


I Love You So
من عاشق توام


I'll Never Let You Go
هرگز به تو اجازه نخواهم داد ، بروی
Do You Remember
بیاد می آوری


Back In The Spring
به بهار برگرد


Every Morning Birds Would Sing
هر صبح پرندگان خواهند خواند


Do You Remember
بیاد می آوری


Those Special Times
این زمانهای خاص را


They'll Just Go On And On
آنها بی وقفه خواهند گذشت


In The Back Of My Mind
در خاطرات من


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We Fell In Love
که عاشق شدیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We First Met Girl
که ما یکدیگر را ملاقات کردیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We Fell In Love
که عاشق شدیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


Those Sweet Memories
آن خاطرات شیرین


Will Always Be Dear To Me
همیشه عزیز من خواهی بود


And Girl No Matter What Was Said
و دختر ، مهم نیست چه گفته بود
I Will Never Forget What We Had
هرگز فراموش نخواهم کرد چه داشتیم


Now Baby
اکنون عزیزکم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We Fell In Love
که عاشق شدیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We First Met
که برای اولین بار یکدیگر را ملاقات کردیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We Fell In Love
که عاشق شدیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We Fell In Love
که عاشق شدیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We First Met
که برای اولین بار یکدیگر را ملاقات کردیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We Fell In Love
که عاشق شدیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور
Ooh
اوهRemember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور


Do You Remember Girl
بیاد می آوری دختر
Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور


On The Phone You And Me
من و تو با تلفن


Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور


Till Dawn, Two Or Three
تا سپیده دم ، دو یا سه


What About Us Girl
درباره ما چه‌طور دختر


Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور


Do You. Do You, Do You,Do You, Do You
آیا تو ، آیا تو ، آیا تو ، آیا تو ، آیا تو


Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور
In The Park, On The Beach
درپارک ، در ساحل


Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور


You And Me In Spain
تو و من در اسپانیا


Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور


What About, What About...
درباره چه ، درباره چه ...
Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور


Ooh... In The Park
اوه ... در پارک


Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور


After Dark..., Do You, Do You, Do You
بعد از تاریکی ...، آیا تو ، آیا تو ، آیا تو


Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور


Do You, Do You, Do You, Do You
آیا تو ، آیا تو ، آیا تو ، آیا تو


Remember The Times
زمان را بیاد می آوری


Yeah Yeah
بله بله


Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور

http://www.youtube.com/watch?v=nDxsM5jLNxM


باتشکر فراوان از دوست ارجمندم آقای یاسر کمالی نژاد که زحمت تطبیق متن ترجمه شده با متن انگلیسی را به عهده داشتند

۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

تئودور لودويك ويزنگرند آدورنو












تئودور لودويك ويزنگرند آدورنو[1] (1969-1903)
« تئودور لودويك ويزنگرند آدورنو (11 سپتامبر 1903_ 6 آگوست 1969) جامعه شناس ، فیلسوف ، پیانیست ، موسیقی دان ، و آهنگساز آلمانی به همراه ماکس هورکهایمر و والتر بنیامین ، هربرت مارکوزه ، یورگن هابر ماس و تنی چند از اعضای مکتب فرانکفورت بود .آدورنو قبل از اینکه منتقد جوان در زمینة موسیقی و جامعه شناسی غیرحرفه ای باشد ، در درجه اول متفکر فلسفی بود. لقب « فیلسوف اجتماع » به جنبه های نقد اجتماعی تفکرات فیلسوفانه آدورنو تأکید دارد که از 1945 به بعد به دلیل اینکه او از لحاظ فکری و منطقی جایگاه برجسته ای در نظریة انتقادیِ مکتب فرانکفورت یافت ، به او داده شد.
زندگينامه
تئودور (تِدی) در فرانکفورت متولد شد . او تنها فرزند تاجر شراب ، اُسکار الکساندر ویزنگرند[2] ( از تبار یهودی که بعدها به پروتستانتیسم تغییر مذهب داد ) و ماریا باربارا[3] خواننده کاتولیک ، بود که نام اصلی اش کالوِلیـ آدورنو دِلاپیانا[4] بود .او قسمت دوم نام مادرش ( آدورنو) را در 1930 هنگامی که تبعه آمریکا شد به عنوان فامیل انتخاب کرد و نام فامیل پدری اش(ویزنگرند) را به صورت مخفف ( و. )در فامیلش به کار برد . خا له اش آگاتا موزیسین بااستعداد نیز با خانوادة او زندگی می کرد. آدورنو جوان با شیفتگی تمام به کار تمرین پیانو روی آورد .مخصوصا نواختن چهار دست[5] ( دو نفره) برای او بسیار لذت بخش بود .او بعدها در مقالاتش نوشت که نیاز به هماهنگی در نواختن چهار دست باعث افزایش مهارت و شناخت او در موسیقی شد. شادی دوران کودکی او با اقامت های تابستانی در آمورباخ [6] فزونی می یافت . آدورنو در دبیرستان ویلهم (قیصر) کایزر [7]تحصیل کرد و بهترین جایزه دانش آموزی را به دست آورد . وی به طور شگفت انگیز در آغاز 17 سالگی ، به عنوان شاگرد ممتاز از دبیرستان فارغ التحصیل شد. او در اوقات فراغتش ، نزد برنهارد سیکلز[8] درس بطور خصوصی آهنگسازی را از 1919 فرا می گرفت و با دوست و معلم خود زیگفرید کراکر[9] که چهارده سال بزرگتر از وی بود به مدت چند سال در بعد ظهرهای شنبه کتاب نقد عقل محض[10] کانت را می خواند. وی بعدها اعلام کرد که بیشتر از اساتید دانشگاهی به این خواندن ها مدیون است . آدورنو در دانشگاه فرانکفورت (دانشگاه یوهان ولفگانگ گوته امروز) فلسفه ، موسیقی شناسی ، روانشناسی و جامعه شناسی فراگرفت. در سال 1922 او اولین کار آکادمیک خود را ، نقد و بررسی اپرای پیرو لونر در یک نشریه به رشته تحریر در آورد و در آن به تحسین و تمجید از آدورنو شوئنبرگ پرداخت. او فوراً تحصیلاتش را ادامه داد ؛ در اواخر 1924 با ارائه تحقیق علمی دربارة اِدموند هوسرل فارغ التحصیل شد .( ژاک دریدا ، منتقدی که از مفهوم « رابطه مستقیم » و « صیانت نفس » در متافيزيك غربی استفاده کرده است را شاید بتوان وام دار آدورنو و همچنین اولین پايان نامه او بر هوسرل معرفی کرد) .قبل از فارغ التحصیلی آدورنو با بیشتر همکاران روشنفکرش چون ماکس هورکهایمر ، والتر بنیامین ملاقات داشت »
(Accessed : wikipedia, 2008).
در ۱۹۳۴ به دنبال قدرت گرفتن نازى ها، از آلمان خارج شد .و در آكسفورد و نيويورك و كاليفرنياى جنوبى اقامت گزيد. در اين دوره چندين كتاب به رشته تحرير درآورد كه باعث شهرت او شدند از جمله كتاب ديالكتيك روشنگرى[11] (به همراه ماكس هوركهايمر) 1944، فلسفه موسيقى مدرن[12] و شخصيت اقتدار طلب[13]( یه اتفاق دیگران). این سال ها شاهد تکوین و ظهور نظریه نقد فرهنگ عامه و صنعت فرهنگ هستیم .او در ۱۹۴۹ به فرانكفورت بازگشت و سمتى در گروه فلسفه بر عهده گرفت . آدورنو در آنجا به سرعت موقعیت خود را به عنوان انديشه ورى پيشرو و چهره اى اصلى در مؤسسه تحقيقات اجتماعىتثبيت كرد.سرپرستی موسسه را ماکس هورکهایمر از 1930 به عهده داشت . آدورنو از 1958 ریاست موسسه را به عهده گرفت . از دهه ۱۹۵۰ به انتشار آثارى پرداخت كه مايه شهرت بيشترش شد. از جمله: در جست وجوى واگنر[14] كه بيانگر نقادی او از موسيقى دان مورد علاقه نازى ها بود؛ منشورها[15] مجموعه درس هایی در باب اجتماع و فرهنگ ؛ علیه معرفت شناسى[16] كه نقدى ضدمبناگرايانه بر پديدارشناسى هوسرل بود؛ و جلد نخست يادداشت هايى بر ادبيات[17] كه مجموعه مقالاتى در نقد ادبى بود.
تضاد و وحدت از مشخصه های آثار او در دهة پایانی عمر ش بود از جمله در کتاب هایی چون : ديالكتيك نفى [18]اثر مهم آدورنو در باب معرفت شناسى و متافيزيك در ۱۹۶۶ ؛ نظريه زيبايى شناسى [19] دیگر ا ثر مهم آدورنو که در سال 1960 نوشته شد و در سال ۱۹۷۰ بعد از مرگ او انتشار يافت. آدورنو در ۶ اگوست ۱۹۶۹ یک ماه بعد از تولد 66 سالگی اش ،در اثر سكته قلبى درگذشت ( ( Accessed : Stanford Encyclopedia of Philosophy, 2008
[1] - T. L. Wisengrand Adorno
[2]- Oscar Alexander Wiesengrund (1941-1870)
[3]- Maria Barbara
[4]- Calvelli_ Adorno della Piana
[5]-Four-handed
[6] - Amorbach
[7]- Kaiser-Wilhelm-Gymnasium
[8]- B. Sekles
[9]-S. Kracaure
[10] -Kant's Critique of Pure Reason
[11] - Dialectic of Enlightenment
[12] - Philosophy of New Music
[13] - The Authoritarian Personality
[14]- In Search of Wagner
[15] - Prisms
[16] - Against Epistemology
[17] - Notes to Literature
[18] - Negative Dialectics
[19] - Aesthetic Theory

۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه

ALWAYS




Arash & Isel


ALWAYS

Always on my mind

همیشه در ذهن منی
Always in my heart

همیشه در قلب منی
I've been waiting for you night after night

من منتظر تو بوده ام هر شب و هرشب
Like a shadow staying close to the light

مانند سایه ای که نزدیک نور می ماند
Suddenly you stand beside me

ناگهان تو در کنار من ایستاده ای
And I see a million burning stars

و میلیونها ستاره آتشین را می بینم
You are always on my mind
تو همیشه در ذهن منی
Always in my heart
همیشه در قلب منی
And I can hear you call my name on a mountain high

و من میتوانم صدایت را بشنوم که در که در بلندای کوه نام مرا می‌خوانی


Always on my mind

همیشه در ذهن منی
Always in my dreams

همیشه در رویای منی
I wanna hold you close with me

می خواهم تو را در نزدیک خود نگه دارم
Always all the time

همیشه ، همه وقت
I believe I'm addicted to you

من باور دارم که به تو معتادم
In your eyes I see dreams coming true

در چشمهایت می‌بینم که رویاها به حقیقت می پیوندند




Finally I have found you

سرانجام تو را یافته ام
And now I will never let you go no
و اکنون هرگز اجازه نخواهم داد که بروی
You are always on my mind

همیشه در ذهن منی
Always in my heart

همیشه در قلبم منی

And I can hear you call my name on a mountain high

و من میتوانم صدایت را بشنوم که در بلندای کوه نام مرا می‌خوانی
Always on my mind

همیشه در ذهن منی
Always in my dreams

همیشه در رویایم هستی
I wanna hold you close with me

می خواهم تو را در نزدیک خود نگه دارم
Always all the time
همیشه ، همه وقت
Always on my mind

همیشه در ذهن منی
Always in my heart

همیشه در قلبم منی
And I can hear you call my name on a mountain high

و من میتوانم صدایت را بشنوم که در بلندای کوه نام مرا می‌خوانی
Always on my mind always in my dreams

همیشه در ذهن منی همیشه در رویایم هستی
I wanna hold you close with me

می خواهم تو را در نزدیک خود نگه دارم
Always all the time

همیشه همه وقت
Always on my mind

همیشه در ذهن منی
Always in my heart

همیشه در قلبم منی
Always on my mind

همیشه در ذهن منی
Always in my dreams

همیشه در رویایم هستی
Always all the time

همیشه همه وقت





(Eurovision 2009 :: Azerbaijan)

http://www.youtube.com/watch?v=HmA82DlI-Pc

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۹, شنبه

wild world

cat stevens

wild world
Lalalalalala...
لا لا لا لا لا لا ...
Now that I've lost everything to you
اکنون که همه چیز را برای تو از دست داده ام
You say you wanna start something new
می گویی که می خواهی چیز جدیدی را شروع کن
And it's breakin' my heart you're leavin'
و رفتنت قلب مرا می شکند
Baby, I'm grievin'
عزیزکم ، من اندوهگینم
But if you wanna leave, take good care
اما اگر می خواهی بروی ، به خوبی مواظب خودت باش
Hope you have a lot of nice things to wear
امیدوارم چیزهای زیاد خوبی برای فراگرفتن داشته باشی
But then a lot of nice things turn bad out there
اما سپس چیزهای زیاد خوب در جای دیگر تبدیل به چیزهای بد می شوند



CHORUS: گروه همسرایان
Oh, baby, baby, it's a wild world
اوه عزیزم، عزیزم ، دنیا بی درو دربنده
It's hard to get by just upon a smile
سخته که فقط با یک لبخند زندگی کنی
Oh, baby, baby, it's a wild world
اوه عزیزم، عزیزم ، دنیا بی درو دربنده
and I'll always remember you like a child, girl
و من همیشه تو رو مثل یک کودک به یاد خواهم آورد ، دختر
You know I've seen a lot of what the world can do
تو می دونی ، من چیزهای زیادی رو دیدم که دنیا می‌تواند انجام دهد
And it's breakin' my heart in two
و این قلب مرا به دو نیم می شکند
Because I never wanna see you sad, girl
بخاطر اینکه من نمی خوام هیچوقت تو رو غمگین ببینم ، دختر
Don't be a bad girl
دختر بدی نباش
But if you wanna leave, take good care
اما اگر می خواهی بروی ، به خوبی مواظب خودت باش
Hope you make a lot of nice friends out there
امیدوارم دوستان زیاد خوبی در آنجا داشته باش
But just remember there's a lot of bad and beware
اما فقط به یاد داشته باش و آگاه باش که خیلی چیزهای بد وجود داره



CHORUS گروه همسرایان
Lalalalalala...
لا لا لا لا لا لا ...
Baby, I love you
عزیزکم ، عاشق توام
But if you wanna leave, take good care
اما اگر می خواهی بروی ، به خوبی مواظب خودت باش
Hope you make a lot of nice friends out there
امیدوارم دوستان زیاد خوبی در خارج از اینجا داشته باشی
But just remember there's a lot of bad and beware
اما فقط به یاد داشته باش و آگاه باش که حیلی چیزهای بد وجود داره

CHORUS (x2)


http://www.youtube.com/watch?v=DHXpnZi9Hzs&feature=related


با کمال تشکر از جناب آقای کمالی نژاد که زحمت تطبیق متن فارسی با متن انگلیسی را متقبل شدند.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

Dance me to the end of love

Leonard Cohen

Dance me to the end of love
تا نهایت عشق مرا به رقص آر
Dance me to your beauty
به زیباییت مرا به رقص آر
With a burning violin
با ویولونی آتشین
Dance me through the panic
در میانه درد مرا به رقص آر
Till I'm gathered safely in .
تا اینکه در آن آسایش را درک کنم
Life me like an olive branch
همچون شاخه‌ای زیتون به من حیات بده

And be my homeward dove
و فاخته خانگی ام باش
Dance me to the end of love


تا نهایت عشق مرا به رقص آر


Let me see your beauty
اجازه بده زیباییت را ببینم
When the witnesses are gone
هنگامی که تماشاگری نیست
Let me feel your moving
اجازه بده جنب جوشت را احساس کنم
Like they do in Babylon.
همانگونه که آنان در بابل انجام می دهند
Show me slowly
به آرامی بر من آشکار کن
What I only know the limits of
آنچه که من تنها مرزهایش را می دانم
Dance me to the end of love

تا نهایت عشق مرا به رقص آر



Dance me to the wedding now.

اکنون به عروسی مرا به رقص آر
Dance me on and on.
در هر لحظه مرا به رقص آر
Dance me very tenderly and dance me very long
لطیف و طولانی مرا به رقص آر
We're both of us beneath our love.
هر دوما در زیر بار عشقمان هستیم
We're both of us alone.
هر دو ما تنها هستیم
Dance me to the end of love

تا نهایت عشق مرا به رقص آر



Dance me to the children who
به رقص آر مرا به سوی کودکانی
Are asking to the born.
که برای دنیا آمدن التماس می کنند
Dance me through the curtains that
به رقص آر مرا از میان پردههایی که
Our kisses have out worn.
از بوسه هایمان فرسوده
Raise a tint of shelter
سر پناهی کوچک بر پا کن
Now through every thread in torn.
اگر چه اکنون تمامی تار و پودش پاره است
Dance me to the end of love
تا نهایت عشق مرا به رقص آر


Dance me to your beauty
به زیباییت مرا به رقص آر
With a burning violin
با ویولونی آتشین
Dance me through the panic
در میانة درد مرا به رقص آر
Till I `m gathered safely in.
تا اینکه در آن آسایش را درک کنم
Touch me with your naked hand
با دستان عریانت مرا لمس کن
Touch me with your glows
با دستان پوشیده ات لمس کن
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love
تا نهایت عشق مرا به رقص آر





۱۳۸۸ فروردین ۲۰, پنجشنبه

گوستاو كوربه



گوستاو كوربه ، (نقاش فرانسوي 1877ـ1819م।) ، اولين هنرمندي بود كه بطور ناخودآگاه زيبايي شناسي رئاليست را اعلام كرد। او در يك خانواده روستايي در اُرنان (فرانش ـ كُنته) زاده شد. در بزانسن و پاريس هنرآموزي كرد؛ او اعتقادي به تعليم هنر نداشت. پس از عزيمت به پاريس 1841 ، در موزه لوور به بررسي و رونگاري استادان پيشين به خصوص ولاسكِس


[1] ، (ديگو ردريگس د سيلوا ، نقاش اسپانياني 166ـ1599.م) و رامبرانت [2] ، (هارمنس وان رَين، نقاش، چاپگر، رسام هلندي، 1669 ـ 1606.م) پرداخت. «كوربه آرمانهاي نئوكلاسيسم[3] و رُمانتيسم را مردود شمرد و فكر رئاليسم را پيش‌نهاد» (پاكباز،1383،‌ص430). رئاليسم به مثابه يكي از جنبش‌هاي هنري و ادبي سده ‌19 در فرانسه صورت پذيرفت و سپس به ساير كشورها راه يافت. اگر هدف عام اين جنبش را بازنمايي و تفسير عيني، صادقانه و منصفانة زندگي معاصر بدانيم، لازم است «شرايط حصول آن ـ يعني دگرگوني در اصول زيبايي شناختي و موضوع‌ها و مضمون‌هاي سنتي هنر، و بيش از همه، طرز تلقي نوين هنرمند نسبت به مسايل اجتماعي، سياسي و اخلاقي ـ را هم در نظر گيريم» (پاكباز، 1381، ص 205). بدون شك، تمامي هنرمنداني كه به اين جنبش بستگي دارند، به طور كامل از اين شرايط برخوردار نيستند اما هر يك از آنها به نحوي به توصيف واقعيت دنياي پيرامون خود پرداخته‌اند و از اين رو در پيشبرد هدف جنبش مؤثر بوده‌اند. در زمينه نقاشي كوربه‌را نماينده رئاليسم مي‌شناسند، زيرا وي پيگيرانه در راه اثبات حقانيت جنبش جديد كوشيده او معتقد بود «هنر نقاشي مي‌تواند تنها شامل نمايش موضوع‌هايي كه قابل ديدن و لمس كردن براي هنرمند هستند باشد»
(Nochlin’s, 1971, P.25)
به اعتقاد او: نقاش بايد از قواي ذهني‌اش براي شناخت اشياء و انديشه‌هاي روزگار خويش استفاده كند. او معتقد است كه نقاشي يك هنر عيني بوده و مي‌تواند به شبيه‌سازي از اشياء واقعي موجود بپردازد. شي انتزاعي ، ناموجود يا نامريي متعلق به قلمرو نقاشي نيست.«فرشته را به من نشان دهيد تا برايتان تابلويي از پيكرش بكشم» (گاردنر،1381، ص590).
خاستگاه طبقاتي كوربه بوژواي روستا بود، و از اين رو ذهنيتش در آميزه‌اي از ساده نگري دهقاني و عملگرايي و خوشبيني بورژوايي شكل گرفته بود.
كوربه فقط ناظر رويدادهاي 1848 است؛ در آنها شركت مستقيم ندارد، ليكن انقلاب در زندگي و انديشه و هنر او تأثيري عميق به جاي مي‌گذارد و او به ستيزي بي‌امان عليه هنر رسمي و سنت معقول بورژوازي برمي‌خيزد. (او پرتره ساده صحنه‌هاي زندگي روزمره را به عنوان هنر دموكراتيك حقيقي در نظر گرفت. نقاشي‌هايي مانند تدفين در اُرنان[4] (لور، 1849) و سنگ‌شكنان [5] (مجموعه خصوصي، ميلان،1849) كه او آنها را در نمايشگاه 51 ـ1850 به نمايش گذاشت، كه عموم مردم و منتقدان را با سادگي و واقعي بودن كارهايش دچار شوك كرد، چنانكه دهقانان و كارگران ساده و فروتن را به تصوير كشيده بود. در واقع كوربه كشاورزانش را ستايش نكرد، اما آنها را دلير و بي‌باك و قوي نشان داد كه واكنش خصومت آميز را در دنياي هنر برانگيخت»
( Accessed: Britannica, 2006)
او متوجه شد توجه مردم را به آنچه بودلر «روحيه قهرماني زندگي نوين» ناميده بود جلب كند.«نكته اصلي در آثار كوربه توجه بر ثبت جنبه هاي زندگي معاصر است».
(Accessed :rehsglleries,2006)
از آنجا كه كوربه در جستجوي ساده‌ترين و صريحترين روشهاي بيان بود، از لحاظ تركيب‌بندي و اسلوب، هنرمندي بدوي پنداشته مي‌شد؛ مثلاً او استفاده از كاردك نقاشي را رايج كرد. با اين وسيله مي‌توان تكه رنگهاي بزرگ روي بوم گذاشت و با هم مخلوط كرد و سطحي نسبتاً صاف پديد آورد.
[1]- Velázquez
[2]- Rembrandt
[3]- Neo-Classism
[4]- Burial at Ornans
[5]-Stone-breakers
پاکباز،رویین، در جستجوی زبان نو:تحلیلی از سیر تحول هنر نقاشی در عصر جدید، تهران:انتشارات نگاه،1381.
پاکباز،رویین، دائره المعارف هنر، تهران:فرهنگ معاصر،1383.
گاردنر، هلن، هنر در گذر زمان، ترجمه:محمد تقی فرامرزی،تهران:انتشارات نگاه،آگاه،1374.

Nochlins.Linda, Realism ,New York:Penguin Book ,1971

http://rehsgalleries.com/,2006
http://www.britannica.com/,2006

۱۳۸۷ اسفند ۲۶, دوشنبه

زيبايي شناسي (بخش دوم) Aesthetics


تبار شناسي و كارويژه‌هاي اصطلاح زيبايي شناسي
بنابراين زيبايي شناسي را مي‌توان در معاني ذيل آورد:
1- شاخه‌اي از فلسفه كه با طبيعت و بيان زيبايي برخورد دارد، مانند هنرهاي زيبا.
2- در فلسفه كانت، شاخه‌اي از متافيزيك است كه به قوانين ادراك مربوط مي‌شود.
3- مطالعة پاسخ‌هاي روان‌شناختي به زيبايي و تجربيات هنري.
4- مفهوم و چيزي كه از نظر هنري منطقي يا زيباست: آنها ظاهر اثر را در نظر مي‌گيرند نه كيفت زيبايي شناسانه آن (ران ‌اسكرام)[1] »(2006Answers,:Accessed).
در كتاب زيبايي شناسي و مشكلات تعليم و تربيت آمده است كه:«در نهايت تعدادي واژه دربارة معني اصطلاح زيباشناسي وجود دارد. اين سودمند است كه سه نوع از زيبايي‌شناسي را بشناسيم، علمي، تحليلي و تركيبي يا تفكري»(Smith,1979, P.x)
كلايوبل[2] معتقد است كه در زيبايي شناسي ناب، ما تنها هيجانمان را و آنچه در شي وجود دارد در نظر مي‌گيريم: براي هدف زيبايي شناسي، هيچ حقي نداريم، هيچ ضرورتي وجود ندارد. موشكافانه فراتر از آن شي را نگاه كنيم. و حالت ذهني خودمان را كه خود سازنده آن هستيم دخالت دهيم». (Franscina and Harrison , 1982, P. 69)
«هنر، تحميل كننده الگوي تجربه است و لذت زيبايي شناسي ما شناخت اين الگوست» آلفرد نورث وايتهد[3] (1947ـ1861) فيلسوف و رياضي دان انگليسي.
«من متنفرم از اينكه بازي زيبايي شناسانه چشم‌ها و ذهن، به وسيله اين افراد خبره و كارشناسانه كه زيبايي‌شناسي را مي‌شناسد به نمايش گرفته مي‌شود. در هر صورت زيبايي چيست؟ چيزي شبيه اين وجود ندارد. من هرگز نمي‌توانم چيزي بيش از اين جمله را درك كنم كه «من دوست دارم يا متنفرم» پابلوپيكاسو (1973ـ1881) نقاش اسپانيايي.
«زيبايي‌شناسي براي هنرمند همانند كاري است كه پرنده شناس براي پرندگان مي‌كند» بارت نيومن[4] (1970ـ1905) نقاش آمريكايي» (Accessed: artlex,2006 )
منابع:
· Franscina.Francis and Charles Harrison, Modern Art and Modernism: Actritical Anthology, Printed in Great Britain, London,1971


· Smith,Ralph, A. , Aesthetics and problem of education ,university of Illinois press urbana.Chicago,London,1971.

· http://www.Answer.com/easthetics,2006
· http://www.artelx.com/,2006
[1]- R.Schram
[2]- Clive Bell
[3]- Alfred North whitehead
[4]- Barnett Newman

۱۳۸۷ اسفند ۹, جمعه

زیبایی شناسی Aesthetics

تبار شناسي و كار ويژه‌هاي اصطلاح زيبايي شناسي

«واژه يونانيAisthetikos به معناي ادراك حسي بود، و واژة Aistheta به معناي مورد ادراك حسي، يا به زبان ساده‌تر چيز محسوس. اين واژه تبار اصطلاحEsthetique است كه امروز در تمام زبان‌هاي اروپايي به كار مي‌رود» (احمدي، 1382، ص20). پيدايش اين اصطلاح به سال‌هاي 58-1750باز مي‌گردد كه توسط فيلسوف آلماني الكساندرگوتليب بومگارتن[1] در كتابي به همين نام به كار برده شد.
«زيبايي شناسي، شاخه‌اي از فلسفه است كه با اصول ادراك زشتي و زيبايي مرتبط است. علاوه بر اين زيبايي شناسي موضوعاتي را اعم از كيفيات (صفاتي) كه عيناً در چيزها ظاهر مي‌شوند و يا در ذهن تداعي مي‌شوند، مورد بحث قرار مي‌دهد. از اين رو، يا اشياء با شيوه‌‌اي مخصوص قابل ادراك هستند، شيوه وابسته به زيبايي شناسي، يا در خود نشان كيفياتي ويژه دارند»(http://encarta.msn.com)
در كتاب مدرنيته و مدرنيسم زيبايي شناسي شاخه‌اي از فلسفه است كه به مسايل ذوق، سليقه، زيبايي، ظرافت و مقولاتي از اين دست در عرصه هنر، ادبيات، فلسفه و رشته‌هاي مختلف علوم انساني و اجتماعي و حتي در علوم محض و كاربردي يا علوم پايه نيز مي‌پردازد، تعريف شده است.
«زيبايي شناسي در هنر: هنرهاي تجسمي[2] ، موسيقي[3] ، هنرهاي نمايشي[4] ، ادبيات[5]، خوراك شناسي[6].
زيباشناسي در علوم: تكنولوژي اطلاعات[7] ، رياضيات.[8]
زيبايي‌شناسي در مهندسي:طراحي صنعتي[9]، معماري و طراحي داخلي[10]، زندگي شهري[11] ، طراحي چشم‌انداز[12]
[1]- A.G. Baumgarten
[2]- Visual arts
[3]- Music
[4]- Performing arts
[5]- Literature
[6]- Costronomy
[7]- Information Technology
[8]- Mathematics
[9]-Industrial design
[10]- Architecture and Interior Design
[11]- Urban life
[12]- Landscape design
Powered By Blogger