۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه


افسانه باران در ايران


سرزمين ايران هميشه با کمبود باران روبرو بوده است. افسانه هاي ايراني نيز از مبارزه مردم اين سرزمين با خشکسالي گفتگو مي کنند. افسانه باران در ايران، افسانه اي است که با بهره گيري از افسانه نبرد ديو خشکي و فرشته بارن که در يشت ها و بندهش آمده است نوشته شده است.
***
آسماني را که هرمزد آفريد، آبي آبي بود.اين آسمان آبي و بزرگ پر از ستاره هاي درخشان و زيبا بود، ستاره هاي خوشبختي که آغاز هربامداد و رسيدن هر شام، بهانه اي براي خوشحاليشان بود.ستاره ها، سربازهاي دنياي نور بودند.هرمزد خداي خدايان در هر گوشه اي از آسمان، سرداري بر ستاره ها گمارده بود.تيشتر سردار ستاره هاي شرق و خداي باران بود.او زيبا و نيرومند، درخشان و مهربان بود.تيشتر سربازهايش را خيلي دوست داشت، يک بيک آنها را خوب مي شناخت، با اينکه سربازهايش بسيار بودند نامهاي هر يک را به خوبي مي دانست و از کارهايي که توانايي انجامش را داشتند آگاه بود. تيشتر آنقدر ستاره ها را خوب مي شناخت که تنها از نور آنها مي فهميد که غمگين هستند يا خوشحال.تيشتر مي دانست سربازهايش چه چيزهايي را دوست دارند و از چه چيزهايي بدشان مي آيد، گاهگاهي به خانه آنها مي رفت و به درد دلهايشان گوش مي داد.تنها ستاره ها نبودند که تيشتر را دوست داشتند، گياهها، درياها، آبشارها، کشتزارها، کشاورزها و بچه ها هم او را دوست داشتند.تيشتر خيلي کارها بلد بود که انجام بدهد. او به روي زمين باران مي باراند و همراه با آن تخم گياهان گوناگون را فرو مي ريخت و زمين را سرسبز مي کرد و در آن کشتزارهاي بسيار، چمن زارها و جنگلهاي زيبا به وجود مي آورد تا انسانها، پرنده ها و چهارپايان با آسايش و خوشي زندگي کنند.


تيشتر براي اينکه شناخته نشود در يک آن شکل عوض مي کرد. او مي دانست که اگر اهريمن و ديو خشکي او را بشناسند نمي گذارند باران بباراند و سرسبزي را به زمين و مردم هديه دهد.تيشتر گاهي بصورت پسر پانزده ساله اي در مي آمد، بلند بالا و نيرومند، زماني به شکل گاوي سپيد مي شد با شاخ و سم زرين و گاهي هم خودش را به صورت اسبي سفيد با يال و دم و سم زرين در مي آورد.


او با نور پرواز مي کرد. از اين سوي آسمان به آن سوي آسمان مي رفت و به زمين نگاه مي کرد تا ببيند زمين سرسبز است يا خشک. اگر زمين باران مي خواست تيشتر به کنار دريا فرود مي آمد. موجها که خداي باران را مي شناختند با ديدنش روي هم مي غلتيدند و فرياد مي زدند: «تيشتر آب مي خواهد تا باران بسازد و به همه جاي زمين بباراند و آنرا سرسبز کند.»دريا بخورشيد مي گفت: «اي خورشيد با شکوه، روي تن من گرم بتاب تا آبها بخار شوند، تيشتر آب مي خواهد.»خورشيد فرياد دريا را مي شنيد و گردونه اش را وسط آسمان نگهميداشت و دريا را گرم مي کرد. آبها که گرمشان مي شد آرام آرام بخار مي شدند و از روي دريا بلند مي شدند.تيشتر آن بخارها را روي هم جمع ميکرد و بهم مي فشرد و ابر درست مي کرد. بعد از اين ابرها جام بزرگي مي ساخت و با اين جام هربار به اندازه يک رودخانه آب از دريا مي کشيد و به باد مي سپرد و مي گفت: «اي برادر، اي باد، تو اين آبها را به آسمان ببر و از آنجا بروي زمين بباران تا زمين سرسبز شود، گلها از خواب بيدر شوند، انسانها، چهارپايان و پرنده ها غذا پيدا کنند.»



جام ابر سنگين بود. باد به دور خودش مي پيچيد و با زحمت جامهاي ابر را بلند مي کرد و به طرف آسمان مي برد. دريا، خورشيد، تيشتر و باد به هم کمک مي کردند و باران مي ساختند و بروي زمين مي ريختند.باران بروي زمين مي ريخت و به گوش زمين مي خواند: «بيدارشو، بيدارشو.» زمين نفسي تازه مي کرد و تنش را با آب باران مي شست.قطره هاي باران روي درختها مي نشستند و زمزمه مي کردند: «اي درختهاي سيب و آلبالو شکوفه کنيد.» و سپس به شاهپرکهاي سفيدي که روي چمن پخش شده بودند نزديک مي شدند و شاهپرکهاي سفيد هم تا قطره هاي باران را مي ديدند دست جمعي و آرام بلند مي شدند و روي گلها مي نشستند. باران به در کلبه روستائيان مي کوبيد و فرياد مي زد: «خواب بس است.» و بچه هاي روستايي در کلبه را باز مي کردند و پابرهنه بدنبال باران مي دويدند.اما اهريمن و ديوهاي خشکي از باران و سرسبزي بدشان مي آمد. مي خواستند رودخانه ها و چشمه ها خشک شوند.دلشان براي ماهيها و گلها نمي سوخت. آنها مي خواستند خوشه هاي گندم خشک شود تا نان پيدا نشود و همه مردم گرسنه بمانند. اهريمن و ديوها در پي فرصت بودند تا تيشتر خداي باران را از بين ببرند. اگر آنها موفق مي شدند تيشتر را از بين ببرند، سرسبزي زمين هم از بين مي رفت، آنوقت زمين از بي آبي ترک مي خورد، کشتزارها خشک مي شد، گلها يکي يکي مي پژمرد، کشاورزان بيکار کنار کشتزارهاي بي محصول مي نشستند و پرنده ها، چهارپايان هم چيزي براي خوردن پيدا نمي کردند.ولي تيشتر خداي باران نمي گذاشت که اهريمن و ديوها سرسبزي را از زمين بگيرند. او با تمام ديوهاي خشکي مي جنگيد، پس تصميم گرفت آنقدر باران بروي زمين بباراند که اثري از مار و کژدم و حشرات که اهريمن با خود بروي زمين آورده بود نماند.تيشتر تصميم خودش را با ستاره ها درميان گذاشت و از آنها خواست که به او کمک کنند و ستاره ها که با گلها دوست بودند و دلشان نمي خواست گلها از بين بروند قول دادند که به او کمک کنند.
تيشتر خود را بصورت پسري درآورد، پسري زيبا و نيرومند و در سراسر آسمان پرواز کرد و آبهايي را که در جام سحرآميز ابر بود بروي زمين پاشيد.اپوش ديو خشکي ديد که باران بدون درنگ مي بارد و مي بارد. به اين سو و آن سو نگاه کرد، چيزي نديد. سرش را بالا کرد پسر جواني را ديد که ميان ابرها پرواز مي کند و باران مي باراند. اپوش بسرعت پيش اهريمن رفت و به اهريمن گفت: «اي اهريمن مي بيني چطور باران مي بارد؟ جه کسي جز خداي باران مي تواند اين طور بباراند.» اهريمن از سوراخ خودش بيرون آمد و بسوي آسمان نگاه کرد و فهميد که اين پسر جوان بايد همان تيشتر خداي باران باشد. اهريمن و اپوش زماني دراز با هم حرف زدند، سرانجام تصميم گرفتند که اپوش به جنگ تيشتر برود و او را به بند بکشد.اپوش خود را بصورت پسري درآورد، پسري نيرومند که نه زيبا بود و نه مهربان. اپوش بدنبال تيشتر مي دويد ولي به او نمي رسيد. نه شبانه روز گذشت. آغاز روز دهم بود که به نزديک تيشتر رسيد. تيشتر نگاهي به پشت سرش انداخت و چون ديد اپوش به او نزديک شده است فورا شکل خودش را عوض کرد و بصورت گاوي درآمد، گاوي سپيد، نيرومند با سم و دم طلايي بلند و شاخ زرين. باز ميان نور پرواز کرد و با جام سحرآميز ابر به روي زمين باران باراند. اپوش گيج شده بود اما توانست دوباره تيشتر را پيدا کند، پس او هم خودش را اين بار به صورت گاوي درآورد اما نه زيبا بود و نه مهربان. اپوش به دنبال تيشتر مي دويد. روز به شام مي انجاميد. تيشتر روي ابرها مي خوابيد و خستگي درمي کرد و تا اپوش به اونزديک مي شد به ميان نور مي رفت و از چشم اپوش ناپديد مي شد. ابرها به دنبال تيشتر حرکت مي کردند.


ستاره ها براي تيشتر دست مي زدند و فرياد مي کشيدند و اپوش عصباني به دنبال تيشتر مي دويد و نمي توانست او را بگيرد. ده شبانه روز گذشت. تيشتر ايستاد تا اپوش به او برسد و اپوش که فکر مي کرد خودش تند دويده است خيلي خوشحال شد اما تا خواست تيشتر را بگيرد، تيشتر شکلش را عوض کرد و به شکل اسبي درآمد، اسبي سفيد و نيرومند، زيبا با يالهاي طلائي، با چشمهاي درشت و سياه. اپوش از خشم غريد و خود را به صورت اسبي درآورد، اما اسبي بود سياه، بي يال، بي دم و با چشمهايي که برنگ آبهاي مرداب بود.


باد به شکل مردي بلند بالا و روشن، کفش هاي چوبي اش را بپا کرد و به روي زمين آمد. باد به سرعت به دور خودش چرخيد. با چرخش او ذرات هوا چرخيدند. ذرات نور چرخيدند، ذرات آب چرخيدند و روي هم غلتيدند. رودها و چشمه ها به وجود آمد. رودها از چشمه ها جدا شدند و از سرکوه هاي بلند با هم مسابقه گذاشتند تا به گوديها رسيدند. روي آبهايي که در گوديها بود ريختند و دريا شدند.
تيشتر، اسب سفيد و زيبا به آرامي از ميان نور و ابر مي گذشت. ستاره ها يکي يکي پشت او مي پريدند و سواري مي گرفتند. تيشتر به روي زمين باران مي باراند و اپوش تنها و خشمگين به دنبال تيشتر مي دويد.ستاره ها تا مي ديدند اپوش نزديک مي شود فرياد مي زدند: «آمد، آمد.» تيشتر هم زود به ميان نور مي رفت و از چشم اپوش ناپديد مي شد. اپوش ناراحت مي غريد و بدنبال تيشتر مي دويد. ده شبانه روز گذشت. تيشتر از آسمان به زمين نگاه کرد، ديد باران زمين را خيس کرده است و زمين از شدت باران ترک خورده است و در آن گوديهاي بسيار بوجود آمده است. تيشتر خوشحال به ميان نور رفت.اما هنوز زهر حشرات، مارها و کژدم ها روي زمين باقي بود. تيشتر تصميم گرفت باز باران بباراند، و زهرها را از روي زمين پاک کند. آبها که در ابرهاي آسمان بود تمام شده بود، پس تيشتر به شکل اسبي سفيد و زيبا به کناره دريا فرود آمد تا به ياري او جامهاي ابر را به آسمان ببرد. موجهاي دريا که او را مي شناختند، خوشحال خودشان را به او رساندند. اپوش که در يک لحظه دست از دنبال کردن تيشتر برنمي داشت به شکل اسبي سياه و زشت به کناره دريا آمد و به سوي تيشتر حمله کرد.تيشتر غافلگير شد ولي خودش را نباخت و تيشتر و اپوش با هم گلاويز شدند.شنهاي ساحلي به هوا برخاست و هوا تيره شد، آنقدر شن روي تن تيشتر نشست که سفيدي تن تيشتر به رنگ خاکستري درآمد. چشمهاي ديو خشکي برق ميزد. تيشتر خسته شده بود. ستاره ها نگران بودند، ستاره ها غمگين بودند. بعضي از آنها از ترس صورتشان را با تکه هاي ابر پوشاندند. بار ديگر صبح شد. گردونه خورشيد وسط آسمان رسيد ولي هنوز اپوش و تيشتر با هم مي چنگيدند.

عرق از پيشاني تيشتر به چشمهايش مي ريخت و آنها را مي سوزاند ولي دست از نبرد برنمي داشت.سه تا سحر آمد. سه تا شب گذشت اما اپوش و تيشتر همينطور نبرد مي کردند. با وجود اينکه تيشتر نيرومند بود، خسته شده بود، چون ماهها بود براي اينکه بروي زمين باران بباراند، حتي يک لحظه هم نيارميده بود و نمي توانست از خودش دفاع کند. اپوش تيشتر را بروي خاک کشاند. تيشتر از ديو خشکي شکست خورد و از ميدان کارزار گريخت. اپوش ديو خشکي پيروز شده بود. حالا مالک درياها او بود و کسي حق نداشت از دريا آب بردارد.تيشتر فقط از شکست خودش ناراحت نبود، دلش براي پرنده ها مي سوخت که دسته دسته مي مردند. تيشتر براي خوشه هاي گندم نگران بود که نارس مي خشکيدند. او به فکر شاليزارهايي مي افتاد که از بي آبي له له ميزدند و زمين که تشنه چشم به آسمان دوخته بود و جنگلهايي که از گرما آتش مي گرفتند. فقط تيشتر ناراحت نبود، با شکست او آب تمام چشمه ها و رودها خشک شدند. دريا از حرکت بازايستاد، شکوفه ها باز نشده روي زمين ريختند، دامن نازک شاهپرکها از اشک خيس شد، گاوها گياهي براي خوردن پيدا نکردند، چشمهايشان پر از اشک بود و بدون اينکه مژه بزنند به دور دست نگاه مي کردند. بزغاله ها حال و حوصله بازي نداشتند، هيچ کس حرف نميزد، نه گنجشکها و نه نسيم.


تيشتر غمگين سرش را پائين انداخت. نسيم، آرام شن ها را از يال طلايي او برگرفت. خورشيد جبه طلايي اش را روي دوش او انداخت تا گرمش کند و ستاره ها دور او را گرفتند. اما هيچ يک نتوانستند او را خوشحال کنند.


او نيرويش را از دست داده بود. زير لب مي گفت: «شايد ديگر انسان، پرنده، چهارپا، گياه مرا دوست ندارند. حتما مرا فراموش کرده اند، يادشان رفته است که من باعث سرسبزي زمين بودم. اگر يکبار ديگر بشنوم که دصايم مي کنند، يا زا من ياري مي خواهند، نيرومند مي شوم و ديو خشکي را شکست مي دهم.»نه تيشتر، نه انسان، نه پرنده، نه گياه نمي دانستند که چقدر همديگر را دوست دارند.



اما از دست روي دست گذاشتن که کار درست نمي شد. کشاورزها از کنار کشتزارهاي خشک بلند شدند و به طرف کوه رفتند. مرغهاي دريايي به سوي کوههاي بلند پرواز کردند، آنقدر دور رفتند که از چشم ناپديد شدند. شاهپرکها هم اشکهايشان را پاک کردند و به دنبال مرغهاي دريايي پرواز کردند. بزغاله ها هم دست بره ها را گرفتند که موقع بالا رفتن از کوه ليز نخورند. گاوها و گوسفندها به طرف کوه راه افتادند. هنگامي که همه يک جا جمع شدند، هرمزد خداي خدايان را صدا زدند و گفتند: «اي هرمزد، به ما باران بده. ما تشنه ايم، زمين از بي آبي مي ميرد. ما به تيشتر محتاجيم. ما او را دوست داريم.»صداي انسان، چهارپا، پرنده و گياه در آسمان مي پيچيد. تيشتر صداي آنها را شنيد. هرمزد هم صداي آنها را شنيد. تيشتر با خوشحال از جا بلند شد و فرياد زد: «اي هرمزد، تو صداي آفريدهاي خويش را بشنو. تو مرا ياري ده تا بر ديو خشکي پيروز شوم.»


و هرمزد که آفريده هاي خود را خيلي دوست داشت به تيشتر گفت: «اي تيشتر من به تو نيروي ده شتر، ده اسب، ده گاو، ده کوه و ده رود مي دهم. تو پيروز مي شوي. بار ديگر به جنگ ديو خشکي برو.»تيشتر خوشحال شد. از جايش برخاست. او به پيکر اسب سفيدي بود اما نيرومندتر از پيش، آنقدر نيرومند که تپه هاي شني زيرپايش فرو مي ريخت و آنقدر بلند که بلندترين موجها به زانويش مي رسيد. تيشتر به کنار دريا فرود آمد.
اپوش اسبي را ديد که خيلي شبيه تيشتر بود اما بسيار بزرگتر و نيرومندتر از پيش. اپوش خيلي ترسيد. نميدانست چکار کند. پشت تپه شني پنهان شد. تيشتر او را ديد، پايش را بلند کرد و روي تپه گذاشت. تپه شني فرو ريخت. اپوش نمي دانست به کجا فرار کند. تيشتر بسوي اپوش رفت. اپوش به سرعت مي دويد ولي تيشتر باگام کوتاهي که برداشت به او رسيد.
سرانجام تيشتر اپوش را گرفت. اپوش زير سم هاي تيشتر افتاد. پيکر اپوش پر از گرد و خاک شده بود. اپوش به تيشتر التماس کرد و تيشتر خوب مي دانست که ديو خشکي دروغ مي گويد و هروقت فرصتي بدست آورد جهان را خشک مي کند. پس اپوش را بلند کرد به آن طرف درياها پرت کرد.دريا از آن تيشتر خداي باران شد.ناگهان تمام جامهاي ابر به سوي زمين وارونه شد. باران باريد، باران... زمين تشنه سيراب شد. موجهاي دريا برخاستند تا صورت تيشتر را بهتر ببينند. قطره هاي باران بروي تن خسته تيشتر نشست تا خستگي را از تن او بدر کند. رودها تندتر دويدند تا به دريا برسند و ببينند چرا دريا مي خروشد.تيشتر به سوي دريا رفت، باز جامهاي ابر را از آب پر کرد و به باد سپرد. باد، با خوشحالي پيش دويد و جامهاي ابر را به دوش کشيد و به طرف آسمان برد. عرق از سر و صورت تيشتر مي ريخت. او خسته شده بود اما دست از کار برنمي داشت. آسمان پر از جامهاي ابر بود.
تيشتر به آسمان نگاه کرد، تمام ابر بود. صداي رعد يک لحظه قطع نمي شد. آسمان برق ميزد و همه آفريده ها چشم به آسمان دوخته بودند.باران به بام خانه ها نشست، به شيشه پنجره ها زد و آواز خواند: «اي انسان، اي پرنده، اي گياه، اي چهارپا، تيشتر پيروز شده است.»
نویسنده: مه دخت کشکولی
نقاش: حسین محجوبی
اسلایدهای رنگی: ناصر براهمی
صفحه آرا: هوش آذر آذرنوش
ناشر: انتشارات رادیو تلویزیون آموزشی
سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران
چاپ اول: بهمن ۲۵۳۵
تعداد: پانزده هزار جلد
چاپ: شرکت افست سهامی عام تهران
بها: با کاغذ معمولی ۶۵ ریال - با کاغذ اعلا ۷۵ ریال

۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

Remember The Time


michael jackson

Remember The Time

Do You Remember
بیاد می آوری


When We Fell In Love
زمانی که عاشق شدیم


We Were Young
ما جوان بودیم


And Innocent Then
و معصوم آن زمان


Do You Remember
بیاد می آوری


How It All Began
چگونه همه آنها اغاز شدند


It Just Seemed Like Heaven
مثل بهشت به نظر می آمد


So Why Did It End?
پس چرا پایان یافت؟
Do You Remember
بیاد می آوری


Back In The Fall
به برگ ریزان برگرد


We'd Be Together
ما با هم خواهیم بود


All Day Long
تمام طول روز


Do You Remember
بیاد می آوری


Us Holding Hands
دستان همدیگر را می گیریم


In Each Other's Eyes
در چشمان هم‌دیگر


We'd Stare
خیره می شویم


(Tell Me)


به من بگو
Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We Fell In Love
که ما عاشق شدیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We First Met
که برای اولین بار یکدیگر را دیدیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We Fell In Love
که ما عاشق شدیم


Do You Remember The Time


زمانی را بیاد می آوری


Do You Remember
بیاد می آوری


How We Used To Talk
که چگونه صحبت می‌کردیم


(Ya Know)
آری می دانی


We'd Stay On The Phon
با تلفن بایکدیگر می ماندیم


At Night Till Dawn
از شب تا سپیده دم


Do You Remember
بیاد می آوری


All The Things We Said Like
همه آن چیزهایی که ما گفته بودیم مانند


I Love You So
من عاشق توام


I'll Never Let You Go
هرگز به تو اجازه نخواهم داد ، بروی
Do You Remember
بیاد می آوری


Back In The Spring
به بهار برگرد


Every Morning Birds Would Sing
هر صبح پرندگان خواهند خواند


Do You Remember
بیاد می آوری


Those Special Times
این زمانهای خاص را


They'll Just Go On And On
آنها بی وقفه خواهند گذشت


In The Back Of My Mind
در خاطرات من


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We Fell In Love
که عاشق شدیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We First Met Girl
که ما یکدیگر را ملاقات کردیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We Fell In Love
که عاشق شدیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


Those Sweet Memories
آن خاطرات شیرین


Will Always Be Dear To Me
همیشه عزیز من خواهی بود


And Girl No Matter What Was Said
و دختر ، مهم نیست چه گفته بود
I Will Never Forget What We Had
هرگز فراموش نخواهم کرد چه داشتیم


Now Baby
اکنون عزیزکم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We Fell In Love
که عاشق شدیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We First Met
که برای اولین بار یکدیگر را ملاقات کردیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We Fell In Love
که عاشق شدیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We Fell In Love
که عاشق شدیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We First Met
که برای اولین بار یکدیگر را ملاقات کردیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


When We Fell In Love
که عاشق شدیم


Do You Remember The Time
زمانی را بیاد می آوری


Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور
Ooh
اوهRemember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور


Do You Remember Girl
بیاد می آوری دختر
Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور


On The Phone You And Me
من و تو با تلفن


Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور


Till Dawn, Two Or Three
تا سپیده دم ، دو یا سه


What About Us Girl
درباره ما چه‌طور دختر


Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور


Do You. Do You, Do You,Do You, Do You
آیا تو ، آیا تو ، آیا تو ، آیا تو ، آیا تو


Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور
In The Park, On The Beach
درپارک ، در ساحل


Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور


You And Me In Spain
تو و من در اسپانیا


Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور


What About, What About...
درباره چه ، درباره چه ...
Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور


Ooh... In The Park
اوه ... در پارک


Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور


After Dark..., Do You, Do You, Do You
بعد از تاریکی ...، آیا تو ، آیا تو ، آیا تو


Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور


Do You, Do You, Do You, Do You
آیا تو ، آیا تو ، آیا تو ، آیا تو


Remember The Times
زمان را بیاد می آوری


Yeah Yeah
بله بله


Remember The Times
آن زمان‌ها را به یاد بیاور

http://www.youtube.com/watch?v=nDxsM5jLNxM


باتشکر فراوان از دوست ارجمندم آقای یاسر کمالی نژاد که زحمت تطبیق متن ترجمه شده با متن انگلیسی را به عهده داشتند

۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

تئودور لودويك ويزنگرند آدورنو












تئودور لودويك ويزنگرند آدورنو[1] (1969-1903)
« تئودور لودويك ويزنگرند آدورنو (11 سپتامبر 1903_ 6 آگوست 1969) جامعه شناس ، فیلسوف ، پیانیست ، موسیقی دان ، و آهنگساز آلمانی به همراه ماکس هورکهایمر و والتر بنیامین ، هربرت مارکوزه ، یورگن هابر ماس و تنی چند از اعضای مکتب فرانکفورت بود .آدورنو قبل از اینکه منتقد جوان در زمینة موسیقی و جامعه شناسی غیرحرفه ای باشد ، در درجه اول متفکر فلسفی بود. لقب « فیلسوف اجتماع » به جنبه های نقد اجتماعی تفکرات فیلسوفانه آدورنو تأکید دارد که از 1945 به بعد به دلیل اینکه او از لحاظ فکری و منطقی جایگاه برجسته ای در نظریة انتقادیِ مکتب فرانکفورت یافت ، به او داده شد.
زندگينامه
تئودور (تِدی) در فرانکفورت متولد شد . او تنها فرزند تاجر شراب ، اُسکار الکساندر ویزنگرند[2] ( از تبار یهودی که بعدها به پروتستانتیسم تغییر مذهب داد ) و ماریا باربارا[3] خواننده کاتولیک ، بود که نام اصلی اش کالوِلیـ آدورنو دِلاپیانا[4] بود .او قسمت دوم نام مادرش ( آدورنو) را در 1930 هنگامی که تبعه آمریکا شد به عنوان فامیل انتخاب کرد و نام فامیل پدری اش(ویزنگرند) را به صورت مخفف ( و. )در فامیلش به کار برد . خا له اش آگاتا موزیسین بااستعداد نیز با خانوادة او زندگی می کرد. آدورنو جوان با شیفتگی تمام به کار تمرین پیانو روی آورد .مخصوصا نواختن چهار دست[5] ( دو نفره) برای او بسیار لذت بخش بود .او بعدها در مقالاتش نوشت که نیاز به هماهنگی در نواختن چهار دست باعث افزایش مهارت و شناخت او در موسیقی شد. شادی دوران کودکی او با اقامت های تابستانی در آمورباخ [6] فزونی می یافت . آدورنو در دبیرستان ویلهم (قیصر) کایزر [7]تحصیل کرد و بهترین جایزه دانش آموزی را به دست آورد . وی به طور شگفت انگیز در آغاز 17 سالگی ، به عنوان شاگرد ممتاز از دبیرستان فارغ التحصیل شد. او در اوقات فراغتش ، نزد برنهارد سیکلز[8] درس بطور خصوصی آهنگسازی را از 1919 فرا می گرفت و با دوست و معلم خود زیگفرید کراکر[9] که چهارده سال بزرگتر از وی بود به مدت چند سال در بعد ظهرهای شنبه کتاب نقد عقل محض[10] کانت را می خواند. وی بعدها اعلام کرد که بیشتر از اساتید دانشگاهی به این خواندن ها مدیون است . آدورنو در دانشگاه فرانکفورت (دانشگاه یوهان ولفگانگ گوته امروز) فلسفه ، موسیقی شناسی ، روانشناسی و جامعه شناسی فراگرفت. در سال 1922 او اولین کار آکادمیک خود را ، نقد و بررسی اپرای پیرو لونر در یک نشریه به رشته تحریر در آورد و در آن به تحسین و تمجید از آدورنو شوئنبرگ پرداخت. او فوراً تحصیلاتش را ادامه داد ؛ در اواخر 1924 با ارائه تحقیق علمی دربارة اِدموند هوسرل فارغ التحصیل شد .( ژاک دریدا ، منتقدی که از مفهوم « رابطه مستقیم » و « صیانت نفس » در متافيزيك غربی استفاده کرده است را شاید بتوان وام دار آدورنو و همچنین اولین پايان نامه او بر هوسرل معرفی کرد) .قبل از فارغ التحصیلی آدورنو با بیشتر همکاران روشنفکرش چون ماکس هورکهایمر ، والتر بنیامین ملاقات داشت »
(Accessed : wikipedia, 2008).
در ۱۹۳۴ به دنبال قدرت گرفتن نازى ها، از آلمان خارج شد .و در آكسفورد و نيويورك و كاليفرنياى جنوبى اقامت گزيد. در اين دوره چندين كتاب به رشته تحرير درآورد كه باعث شهرت او شدند از جمله كتاب ديالكتيك روشنگرى[11] (به همراه ماكس هوركهايمر) 1944، فلسفه موسيقى مدرن[12] و شخصيت اقتدار طلب[13]( یه اتفاق دیگران). این سال ها شاهد تکوین و ظهور نظریه نقد فرهنگ عامه و صنعت فرهنگ هستیم .او در ۱۹۴۹ به فرانكفورت بازگشت و سمتى در گروه فلسفه بر عهده گرفت . آدورنو در آنجا به سرعت موقعیت خود را به عنوان انديشه ورى پيشرو و چهره اى اصلى در مؤسسه تحقيقات اجتماعىتثبيت كرد.سرپرستی موسسه را ماکس هورکهایمر از 1930 به عهده داشت . آدورنو از 1958 ریاست موسسه را به عهده گرفت . از دهه ۱۹۵۰ به انتشار آثارى پرداخت كه مايه شهرت بيشترش شد. از جمله: در جست وجوى واگنر[14] كه بيانگر نقادی او از موسيقى دان مورد علاقه نازى ها بود؛ منشورها[15] مجموعه درس هایی در باب اجتماع و فرهنگ ؛ علیه معرفت شناسى[16] كه نقدى ضدمبناگرايانه بر پديدارشناسى هوسرل بود؛ و جلد نخست يادداشت هايى بر ادبيات[17] كه مجموعه مقالاتى در نقد ادبى بود.
تضاد و وحدت از مشخصه های آثار او در دهة پایانی عمر ش بود از جمله در کتاب هایی چون : ديالكتيك نفى [18]اثر مهم آدورنو در باب معرفت شناسى و متافيزيك در ۱۹۶۶ ؛ نظريه زيبايى شناسى [19] دیگر ا ثر مهم آدورنو که در سال 1960 نوشته شد و در سال ۱۹۷۰ بعد از مرگ او انتشار يافت. آدورنو در ۶ اگوست ۱۹۶۹ یک ماه بعد از تولد 66 سالگی اش ،در اثر سكته قلبى درگذشت ( ( Accessed : Stanford Encyclopedia of Philosophy, 2008
[1] - T. L. Wisengrand Adorno
[2]- Oscar Alexander Wiesengrund (1941-1870)
[3]- Maria Barbara
[4]- Calvelli_ Adorno della Piana
[5]-Four-handed
[6] - Amorbach
[7]- Kaiser-Wilhelm-Gymnasium
[8]- B. Sekles
[9]-S. Kracaure
[10] -Kant's Critique of Pure Reason
[11] - Dialectic of Enlightenment
[12] - Philosophy of New Music
[13] - The Authoritarian Personality
[14]- In Search of Wagner
[15] - Prisms
[16] - Against Epistemology
[17] - Notes to Literature
[18] - Negative Dialectics
[19] - Aesthetic Theory
Powered By Blogger